نازنینم !
به کسی فکر می کنم که دستهایش بوی بهار نارنج می دهد
آن یک نفر کسی جز تو نیست !
می خواهم نامت را در گوش آفتاب بگویم
ولی نه ؛ حسود تر از آنم که تو را با آفتاب قسمت کنم !
دوستت دارم به اندازه ی قطره های باران
دوستت دارم به اندازه ی تمام بهار های عمرم
قول بده که برای هیچ پروانه ای نگوئی که دوستم داری
آخر پروانه ها حسودند ؛ درست مثل خودم !
میدانم روزی تو خواهی آمد ؛ در همان فصلی که
آدمها موی خود را شانه می کنند و آواز می خوانند .
آنوقت تو دست مرا می گیری و در کوچه ها شادمانه می دویم !
دیگر هیچکس نمی پرسد از ماضی آمده ایم یا مضارع
مرا که ببوسی ، پروانه ای زاده می شود
با من که قهر کنی ، پروانه ای می میرد !
خواب دیده ام در فصل شکوفه ها بانوی خانه ات شده ام
عزیزم ! باران را بهانه کن و سری به تنهائی من بزن
آنوقت خواهی دید که چقدر عاشقم !
فردا که از این رویا بیدار شوم ، تو در کنارم خواهی بود
برای همیشه !
پ.ن : دوستی می گفت برای روز والنتاین برای عشقت چی هدیه میدی ؟
بهش گفتم : برای من و او ، همه ی روزهای خدا روز والنتاین است .
ومن هر روز قلبم را با تمام عشقش به او هدیه می دهم !
نظرات شما عزیزان: